داستان سیدحسن نصرالله -32|تقلای صهیونیستها برای جنگ در لبنان

خبرگزاری تسنیم طی سلسلهیادداشتهایی به بازخوانی فراز و نشیب زندگی رهبران مقاومت اسلامی لبنان میپردازد. در همین راستا بازخوانی حیات سیدحسن نصرالله رهبر شهید و اسطورهای حزبالله لبنان و نقش وی در بالندگی محور مقاومت با عنوان «زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله» در قالب مجموعه مقالاتی منتشر خواهد شد و حالا قسمت سی و دوم آن پیش روی شماست.
تاکنون سه فصل در مورد شرایط زندگی شهید سیدحسن نصرالله منتشر شده است. فصل نخست به «دوران کودکی و نوجوانی» ایشان اختصاص داشت. علیرغم اهمیت موضوع، ما این فصل را بسیار سریع رد کردیم تا به بحثهای بعدی بپردازیم. فصل دوم، «ریشهیابی علل شکلگیری جنگ داخلی لبنان» بود. هدف ما در این فصل چنین بود که ثابت کنیم اولاً جنگ لبنان پدیدهای خلع الساعه نبود و ثانیاً باید ریشههای شکلگیری آن را شناخت؛ زیرا این جنگ هم در روند تاریخی تجارب ملت لبنان نقش داشت و هم به صورت مستقیم باعث شکلگیری «مقاومت اسلامی لبنان» شد. ضمن اینکه حیات و سرنوشت سیدحسن نصرالله را نیز به صورت مستقیم تغییر داد. فصل سوم، «مرور مهمترین رویدادهای تاریخی تا وقوع جنگ داخلی لبنان» بود. در فصل سوم، به جای تمرکز بر ریشهها، به صورت خاص خود وقایع تاریخی منجر به شروع جنگ داخلی را مورد توجه قرار دادیم.
یکی از راههای شناخت شخصیتهای بزرگ و تاریخساز، توجه ویژه به جامعه و بستری است که در آن پدید آمدهاند. رهبران بزرگ، گرچه سرنوشت کشور و جامعهشان را تحت تأثیر قرار میدهند؛ اما خودشان هم فرزند شرایط و بستر تاریخی خاصی هستند که در آن پرورش مییابند. در نتیجه نمیتوان نقش بستر اجتماعی را نادیده گرفت. ما در این سلسلهیادداشت «زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله» نیز تمرکز خود را نه بر زندگینامه شخصی دبیرکل شهید حزبالله، بلکه بر جامعهای تمرکز کردیم که ایشان در بستر آن پرورش پیدا کرد. در نتیجه این مجموعه نه یک کتاب تاریخی بررسی تاریخ لبنان است و نه یک زندگینامه شخصی از رهبر مقاومت لبنان؛ بلکه فضای اجتماعی لبنان را در آئینه حیات سیدحسن مورد توجه قرار میدهد. در این شماره در ادامه شماره قبل، به صورت مروری بر سه فصل گذشته خواهیم داشت. در قسمت پیشین به پانزده شماره ابتدایی پرداخته و در این قسمت به شمارههای شانزدهم تا سیام خواهیم پرداخت.
از تندروی چپهای فلسطینی تا بازی خوردن دولتهای عربی
در قسمت پیشین، داستان زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله تا قسمت پانزدهم را مرور کردیم. از قسمت چهارم وارد فصل دوم یعنی «ریشهیابی علل وقوع جنگ داخلی لبنان» شدیم. طی 5 قسمت، فضای سیاسی آن روزهای لبنان و ریشههای داخلی شکلگیری جنگ داخلی را مورد بازخوانی قرار دادیم. معرفی «کمیل شمعون» و «پییر جمیل» را از تشکیل احزابشان تا سرکوب قیام مسلمانان در سال 1958 و بالاخره تشکیل پیمان سهجانبه یا جناح راست افراطی را از یک طرف و ورود سازمان آزادیبخش فلسطین به لبنان و در ادامه پیمان قاهره از مهمترین موضوعات مطروحه در 5 سمت نخست این فصل بود.. در قسمت نهم از نظر تاریخی وارد مقطع جنگ داخلی لبنان شدیم و ماجرای «فاجعه عین الرمانة» را به عنوان مبدأ شروع جنگ داخلی تشریح کردیم. در قسمتهای دهم و یازدهم، به نقش رژیم صهیونیستی و در قسمتهای دوازدهم و سیزدهم به نقش آمریکا در ایجاد جنگ داخلی لبنان پرداختیم. نکته قابل توجه در تمام این دوران، «فقدان استقلال لبنان» و «وابستگی سران آن به خارج» بود. در قسمت چهاردهم، 6 واقعه تاریخی طی سالهای منتهی به جنگ داخلی را بازخوانی کردیم. این 6 واقعه، نقش مهمی در نضج و تکامل اندیشه «نهضت مقاومت اسلامی در لبنان» داشت و به صورت خاص برای روی ذهنیت «سیدحسن نصرالله» اثرات پررنگی گذاشت. در قسمت پانزدهم به صورت عمومی نشان دادیم که وابستگی به خارج در فضای سیاسی لبنان امری جا افتاده و عادی بود. در این شماره از سلسلهیادداشتهای زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله به بازخوانی شمارههای شانزده تا سی میپردازیم.
از راست: کمیل شمعون، پییر الجمیل، بشیر الجمیل
دو نفر سمت راست پیشقراولان جنگ با مسلمانان بودند و نفر سمت چپ به عنوان فرمانده شاخه نظامی کتائب، به صورت علنی و میدانی به نیروی متحد (نیابتی) اسرائیل در لبنان بود
در قسمت شانزدهم، با استفاده از منابع اسرائیلی و همچنین گفتههای مقامات رژیم صهیونیستی در مذاکرات کمپدیوید، نشان دادیم که «کمیل شمعون» و «پییر جمیل» جاسوسها و همپیمانان رژیم صهیونیستی بودند. به عبارت دیگر، در سال 1978 و در چهارمین سال جنگ داخلی لبنان، مقامات اسرائیلی برای ابراز قدرت خود خطاب به مقامات مصری صریحاً از جاسوسی و مزدوری این دو نفر پرده برداشتند تا ثابت شود جنگ داخلی لبنان نیز پروژه صهیونیستها بود. در همین مذاکرات، «انور سادات» رئیس جمهور وقت مصر خطاب به «مناخیم بگین» نخستوزیر وقت رژیم صهیونیستی میگوید: «شما را چه به کمیل شمعون؟! [شخصیتی بهتر از او پیدا نکردید!] او واقعا خوار و منحط است. ابتدا مزدور انگلستان بود، بعد به مزدوری فرانسه درآمد، بعد سراغ آمریکا رفت و در مرحله بعد سوریه آن را به کار گرفت. حالا هم مزدور شما شده است.»
حافظ اسد در کنار پییر جمیل (رهبر کتائب)
ملک حسین (پادشاه اردن) در کنار کمیل شمعون (رهبر الوطنیین الاحرار)
قسمت هفدهم، به مواضع دولتهای عربی اختصاص داشت. در این قسمت، نشان دادیم که دولتهای عربی چگونه در دام دیپلماسی پییر جمیل افتادند و فریب تحلیلهای وی را خوردند. رهبر حزب کتائب در دیدار با مقامات کشورهای عربی، دو مسأله «خطر رشد چپها و مارکسیستها در لبنان برای امنیت کشورهای عربی» و «لزوم تفکیک میان “مقاومت واقعی در برابر اسرائیل” با “ادعای مقاومت به هدف بهرهبرداری در معادلات داخلی لبنان”» را برای دولتهای عربی تشریح و حمایت آنان را برای پیشبرد برنامههای خود جلب میکرد. در آن قسمت نشان دادیم که انتهای این مسیر، نهایتاً کشاندن لبنان به جنگ داخلی و باز کردن راه جهت اشغال بیروت توسط رژیم صهیونیستی خواهد بود؛ اما دولتهای عربی طرح اصلی و کلان را درک نکرده و عملاً در پازل پییر جمیل رفتار کردند!
از چپ به راست: یاسر عرفات، جورج حبش، نایف حواتمه و جورج حاوی
از دهه هفتاد، عملاً مارکسیستها به رهبران اصلی سازمان آزادیبخش فلسطین تبدیل شده و مسیر فعالیتهای مبارزان فلسطینی را جهتدهی میکردند.
در قسمت هجدهم، به لایه دوم ماجرا یعنی رشد مارکسیستها در سازمان آزادیبخش فلسطینی پرداختیم. ابتدا «جبهه مردمی» (الجبهة الشعبیة) توسط «جورج حبش» تأسیس و در ادامه دو انشعاب در داخل آن به وقوع پیوست. انشعاب اول، «جبهه دموکراتیک» (الجبهة الدیمقراطیة) به رهبری «نایف حواتمة» و انشعاب دوم «جبهه مردمی-رهبری عام» (الجبهة الشعبیة لتحریر فلسطین – القیادة العامة) به رهبری «احمد جبریل» بود.
مارکسیستها نوک پیکان عملیات را از اسرائیل منحرف کرده و به دنبال انقلاب جهانی کمونیستی در کشورهای مختلف بودند و عملاً اردوگاههای آوارگان فلسطینی را به اردوگاههای مشترک گروههای کمونیستی از کشورهای مختلف تبدیل کردند. این موضوع باعث شد تا دولتهای عربی به جای حمایت از مبارزان فلسطینی، نگران رشد گروههای کمونیستی در سرزمینهای خود باشند و در نتیجه از ناحیه سازمان آزادیبخش فلسطین احساس خطر کنند. از طرف دیگر، همین موضوع باعث رشد جدیتر رادیکالیسم و نخبهگرایی در مبارزات فلسطینی شد و طبیعی است که هر افراطیگری در ادامه به تفریط منتهی شود.
کودکان فلسطینی در حال بازی بر روی ویرانههای اردوگاه آوارگان در سپتامبر 1970
در «سپتامبر سیاه»، ارتش اردن اولویت خود را مبارزه با گروههای مبارز فلسطینی قرار داد
در قسمت نوزدهم، مسأله دوگانه «گرفتن ابتکار عمل مبارزات فلسطینی توسط مارکسیستها» و «چرخش موضع کشورهای عربی به علت نگرانی بابت فعالیت کمونیستها علیه حکومتهای عربی» را با مصداق روشنی توضیح دادیم. در این قسمت ماجرای موسوم به «سپتامبر سیاه» – که در روز 17 سپتامبر 1970 برابر با 26 شهریورماه 1349 به وقوع پیوست – تشریح شده است. نتیجه این نبرد، دشمنی تاریخی حکومت اردن با مبارزان فلسطینی بود که سرریز آن به لبنان هم کشیده شد. در چنین شرایطی، مبارزان فلسطینی که از قدرت بسیار بالایی در اردن برخوردار بودند، نهایتاً مجبور به ترک این سرزمین شدند! فراتر از آن، از این دوره سرویسهای امنیتی عربی در صدد مقابله با فعالیتهای چریکهای مبارز فلسطینی در اردوگاهها برآمدند. در بند جمعبندی این قسمت نوشتیم: «بیتردید ماجرای سپتامبر سیاه در اذهان عمومی کشورهای عربی نقطه عطف محسوب میشود؛ زیرا برای نخستین بار جهت پیکان ارتشهای عربی تغییر کرد و خطر فلسطینیها بیشتر از دشمن اسرائیلی شد! با این حال در میان ملتهای مختلف، به جرأت میتوان گفت بعد از اردن، بیشترین کشوری که از این مسائل تأثیر پذیرفت همین “لبنان” بود.»
سخنرانی کمال جنبلاط در جمع شاخه نظامی حزب سوسیالیست ترقیخواه در سال 1975
در قسمت بیستم، سیر رشد چپگرایان در لبنان به موازات رشد مارکسیستها در سازمان آزادیبخش فلسطین مورد واکاوی قرار گرفت. بعد از سپتامبر سیاه و انتقال مرکزیت سازمان آزادیبخش فلسطین به لبنان، یک نوع همافزایی میان سوسیالیستها و کمونیستهای فلسطینی و لبنانی پدید آمد و باعث شد تا چپگرایان در لبنان نیز به اوج سازماندهی و فعالیت برسند. بخش عمده این قسمت به «کمال جنبلاط» به عنوان نماد بارز روند تطور چپگرایی در لبنان اختصاص داشت؛ اما در کنار آن به «سازمان عمل کمونیستی» و… نیز اشاره شد.
نمونهای از پوسترهای اولیه آسالا و اشاره به بحث فلسطین
بعد از اوجگیری فعالیتهای آسالا، در تبلیغات و پوسترهای آن اشارهای به قلسطین نمیشد!
در این پوستر نوشته شده: «پاینده باد همبستگی مبارزاتی و حماسه انقلابی میان ملتهای ستمدیده در مبارزه علیه استعمار و صهیونیسم / وحدت انقلابی، راه پیروزی؛ از فلسطین تا ارمنستان»
در قسمت بیست و یکم، گروه «آسالا» به عنوان یکی از نمادهای بارز انحراف در مبارزه سازمان آزادیبخش فلسطین معرفی شد. این گروه، توسط یکی از عناصر ارمنی-لبنانی کمونیست عضو سازمان آزادیبخش فلسطین تأسیس شد. اولین اردوگاهها و مراکز آموزشی آنان نیز توسط گروههای مارکسیست فلسطینی دایر شدند. اما بعد از شکلگیری، هرگز فعالیتی علیه رژیم صهیونیستی نداشته و حتی در خلال جنگ داخلی لبنان هم به کمک سازمان آزادیبخش فلسطین یا گروههای چپگرای لبنانی نیامدند!
در بخش جمعبندی این قسمت اینگونه نوشته شد: «شکلگیری و فعالیت گروه «آسالا» را میتوان از بزرگترین مصادیق بارز انحراف در مسیر مبارزاتی گروههای فلسطینی دانست. این گروه، موج ترور را تا کانادا گسترش داد و در بیشتر کشورهای اروپایی و آمریکایی نیز به عنوان گروه تروریستی به رسمیت شناخته شد. این گروه، کارویژه خود را ترور مسلمانان [مرتبط با ترکیه] میدانست و هیچگاه عملیاتی در اسرائیل انجام نداد!»
آغاز جنگ داخلی به علت عجله رژیم صهیونیستی و فشار راست افراطی
از قسمت بیست و دوم وارد فصل سوم یعنی «وقایع مهم روزهای ابتدایی جنگ داخلی لبنان» شدیم. در روز 26 فوریه 1975 «معروف سعد»، مؤسس و رهبر حزب «سازمان ملی ناصری» (التنظیم الشعبی الناصری) توسط عوامل ناشناس ترور شد. بعد از مرگ معروف سعد، شهر سنینشین «صیدا» چنان ملتهب شد که حداقل 16 نفر در درگیری میان چپها و فلسطینیها از یک سو و ارتش لبنان از سوی دیگر کشته شدند و نهایتاً ارتش این شهر را ترک کرد!
اما ماجرا به اینجا خاتمه نیافت و دامنه اعتراضات و اضطرابات حتی به بیروت و طرابلس در مرکز و شمال لبنان هم کشیده شد. نوک پیکان اتهامات نیز مشخصاً متوجه «کمیل شمعون» بود. در چنین فضایی، تقریباً 40 روز بعد از مرگ معروف سعد، فاجعه عین الرمانة رخ داد. بعد از این دو ماجرا، موج آدمربایی، ترور و ناامنی کل لبنان را در بر گرفت و همزمان حزب کتائب و متحدین آن جنگ روانی را نیز به اوج خود رساندند تا عملاً کسی در لبنان احساس امنیت و آرامش نداشته باشد و کشور به آستانه انفجار برسد. در پایان این بخش، گروه «المرابطون» نیز معرفی شدند.
تصویری از تشییع جنازه «معروف سعد»
تشییع جنازه «معروف سعد» نقطه آغاز شرارههای اعتراض جنوبیهای لبنان بود. این اعتراضات در ادامه به بیروت و طرابلس هم رسید!
در قسمت بیست و سوم، جنگ در لبنان وارد مرحله جدیدی شد. گروه المرابطون در بررسی گروگانگیریها و آدمرباییهایی که راستگرایان مارونی مرتکب میشدند، به مقر آنها در «برج المر» در مرکز بیروت پی برد. به همین علت، در روز 24 اکتوبر 1975 برابر با دوم آبانماه 1354، نیروهای المرابطون به برج المر حمله کردند. در این حمله غافلگیرانه، این ساختمان به تصرف نیروهای وابسته به جنبش ناصریهای مستقل دربیاید.
بعد از عقبنشینی نیروهای حزب کتائب از برج المر، «بشیر الجمیل» فرزند پییر الجمیل و فرمانده نظامی کتائب و همچنین «ویلیام (ولیم) حاوی» نیروهای گستردهای را از بخش شرقی بیروت و مناطق اطراف به سمت این منطقه فرستادند تا در هتلها و ساختمانهای بخش (القطاع) چهارم بیروت مستقر شوند. در مقابل نیروهای المرابطون نیز با زیر آتش گرفتن نیروهای کتائب، در صدد جلوگیری از تثبیت طرف مقابل برآمدند. به این ترتیب، رسماً جنگ خیابانی در بیروت راه افتاد و جنگ داخلی وارد مرحله «نبرد هتلها» شد.
نمایی از ساختمان ویران شده هتل هالیدی این بیروت
با گذشت 50 سال از «نبرد هتلها» هنوز ساختمان هتل هالیدی این ویران است!
در قسمت بیست و چهارم، ماجرای درگیریهای برج المر را ادامه دادیم که به «نبرد هتلها» مشهور شد. نیروهای حزب کتائب برای بازپسگیری برج المر، در چهار ساختمان بزرگ مستقر شدند. همزمان همپیمانان آنها در «نمور الاحرار» نیز در هتلی دیگر سنگرگیری کردند. در میان 5 ساختمانی که گروههای مسلح راستگرای افراطی به اتاق عملیات خود تبدیل کرده بودند، سه هتل بزرگ بیروت وجود داشت و توریستهای خارجی به ناچار در هتل محبوس شدند! با وساطت نخستوزیر وقت، 5 روز آتشبس اعلام شد تا توریستها و کارمندان بتوانند از هتل بگریزند! اما بعد از خروج توریستها، نیروهای کتائب آتشبس را شکسته و بار دیگر به مواضع مرابطون حمله کردند.
یکی از پوسترهای دعوت برای حضور در کنفرانس بزرگ شهر «الناصره» برای دفاع از مناطق عربنشین
این نخستین خیزش عمومی فلسطینیهای داخل یا عربهای 48 در برابر تداوم اشغالگری بود
در قسمت بیست و پنجم، کمی از فضای لبنان فاصله گرفته و به فضای داخلی فلسطین اشغالی پرداختیم. در ماههای اکتبر و نوامبر 1975، رژیم صهیونیستی در دو عرصه داخلی و بینالمللی ضربات سختی دریافت کرد و به این جمعبندی رسید که باید به صورت فوری و جدی سازمان آزادیبخش فلسطین را در جبهه لبنان درگیر سازد تا از فشارهای آنان علیه خود بکاهد.
در همین راستا، اقدامات تحریک کننده علیه مسلمانان در لبنان شدت گرفت و فالانژهای حزب کتائب، یک کامیون حامل نسخههای چاپی قرآن کریم را به آتش کشیدند. به نوشته «اسعد ابوخلیل»، در قرن بیستم در کل جهان، حتی یک مورد آتش زدن قرآن کریم سابقه نداشت؛ اما فالانژهای تروریست با این اقدام میخواستند خشم مسلمانان را برانگیزند و عملاً در لبنان جنگ طائفهای مسیحی ـ مسلمان راه بیندازند.
با رشد گروههای افراطی در جامعه مارونیهای لبنان، شهرهای بزرگ به سمت تجزیه اجتماعی و تفکیک محلات مسلماننشین از محلات مسیحینشین رفتند
قسمت بیست و ششم به بحث «فروپاشی اجتماعی لبنان» اختصاص داشت. گروههای افراطی – اعم از راستگرا و چپگرا – در فضای تشدید افراطیگری با اقبال اجتماعی روبرو میشدند و از این منظر میشد آنها را «شکافزی» خواند. این گروهها هم مولد و هم نتیجه تشدید افراطیگری بودند چرخهای را به وجود آوردند که خروجی آن «تجزیه اجتماعی» لبنان بود. آنها در این مسیر موفق بودند و با نبرد هتلها به سطح بالاتری رساندند که در «شنبه سیاه» به اوج خود رسید.
یکی از معدود تصاویر مستند به جا مانده از شنبه سیاه
این تصویر سند روشنی است که نشان میدهد حتی یک نیروی آموزش دیده (دارای سابقه نظامیگری) در میان عابران مسلمان وجود نداشت؛ زیرا از نظر تعداد نمیتوان آنها را با فالانژهای تروریست مقایسه کرد
از قسمت بیست و هفتم، بررسی ابعاد فاجعه بزرگ «شنبه سیاه» شروع شد. در این سلسلهیادداشت توجه ویژهای به ماجرای شنبه سیاه شد؛ زیرا یکی از پیامدهای این روز خونین، مهاجرت معکوس خانواده سیدحسن نصرالله و بازگشت آنان به زادگاه خود در حومه شهر صور واقع در جنوب لبنان بود. در قسمت بیست و هفتم، ماجرای قتل عام کورکورانه عابران مسلمان در شمال بندر بیروت را به نقل از فرمانده میدانی این جنایت یعنی «جوزف سعاده» نقل کردیم. در همین قسمت، به بحث قتل مشکوک «رولان» که دستاویز پدرش (جوزف سعادة) در ارتکاب این جنایت شد را بررسی کردیم.
تصویری از اشغال بخش شرقی پایتخت لبنان توسط گروههای مسلح راست افراطی مارونی
این اشغالگری از عصر روز شنبه سیاه شروع شد. در این تصویر، پرچم «نمور الاحرار» و آرم «کتائب» از دور قابل تشخیص است.
در قسمت بیست و هشتم به حوادث بعدی روز شنبه سیاه پرداختیم. بعد از قتل عام عابران مسلمان در شمال بندر بیروت، عملا این خیابان خالی از جمعیت شد. تروریستهای حزب کتائب در چنین وضعیتی به سمت «اداره برق» هدایت شدند که در آنجا کارگران و کارمندان مسلمان در حال خدمات رسانی به ملت لبنان – از هر طائفهای – بودند. تروریستها در آنجا نیز دست به کشتار کورکورانه زدند. اما این پایان ماجرا نبود! عصر همان روز، حزب کتائب با همراهی گروههای مسلح همدست خود، بخش شرقی پایتخت لبنان را تصرف و مانع تردد مسلمانان میشد!
نمایی از جاده ارتباطی میان «البربیر» تا «موزه» در بیروت، پایتخت لبنان
این جاده، یکی از اصلیترین مسیرهای ارتباطی میان بخش غربی و شرقی بیروت به شمار میرفت. فالانژهای وابسته به حزب کتائب و متحدین آن، از ظهر روز «شنبه سیاه» بخش شرقی بیروت را تصرف کردند. اما ارتش نسبت به این شبهکودتا هیچ واکنشی نشان نداد!
در قسمت بیست و نهم با استناد به منابع نزدیک به پییر جمیل و شخصیتهای مسیحی ثابت کردیم که ارتش لبنان و مشخصاً اداره رکن دوم (اطلاعات) ارتش با فالانژها همپیمان شده بود تا به جنایتهای شنبه سیاه دست بزنند. در این زمینه، دو روند به صورت موازی پیش میرفت؛ روند نخست طراحی صهیونیستها برای شعلهور شدن جنگ داخلی در لبنان و روند دوم حمایت جناح راست و ارتش لبنان از احزاب راست افراطی مارونی برای حمله به جناح چپ و گروههای فلسطینی بود. حلقه وصل هر دو روند، نقشآفرینی و کارپردازی گروههای مسلح افراطی بودند. به این ترتیب، ارتش لبنان به جای انجام وظائف ذاتی خود، عملا نقش جاده صافکن را برای مسیر اشغال بیروت توسط اسرائیلیها ایفا کردند!
تصویری از کوچاندن اجباری و آوارهسازی شهروندان بیدفاع
آواره کردن اجباری مسلمانان لبنان از شرق بیروت، در همان عصر روز شنبه سیاه آغاز شد
در قسمتهای بیست و هفتم تا بیست و نهم نشان دادیم که فاجعه رخ داده در شنبه سیاه، برآمده از یک سناریوی از پیش طراحی شده بود و نباید آن را به حساب خشم لحظهای یا غلیان احساسات گذاشت. در قسمت سیام، به علت انتخاب این تاریخ برای ارتکاب آن جنایت توجه کردیم. در همین روز، پییر جمیل به دمشق رفته و با حافظ اسد دیدار کرد. راستهای افراطی نمیخواستند تجربه سال 1973 تکرار شود و به دنبال آن بودند تا جنگ در لبنان به نقطه غیرقابل بازگشت برسد تا وارد فاز بعدی برنامههای خود شوند. به همین جهت، در چنین روزی فاجعه شنبه سیاه به وقوع پیوست.
در نتیجه در مورد ریشه فاجعه شنبه سیاه باید گفت اسرائیل نیاز داشت تا شعلههای جنگ داخلی در سرتاسر لبنان زبانه بکشد و این نیاز در پایان ماه نوامبر به اوج خود رسید. در نتیجه برای شروع جنگ داخلی سراسری در لبنان عجله داشت. در این راه، عوامل خود در احزاب «کتائب» و «وطنیین الاحرار» را نیز به کار گرفت و فاجعه شنبه سیاه رخ داد. ابعاد این موضوع و قرائن کافی که پروژه بودن کل ماجرا را ثابت کند، در مجموع چهار قسمت بیست و هفتم تا سیام بیان شده است.
سخن پایانی
در این شماره، مرور کوتاهی بر 15 قسمت دومِ سلسلهیادداشت «زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله» داشتیم. در این شماره به ادامه فصل دوم در «بررسی ریشههای وقوع جنگ داخلی لبنان» پرداخته و فصل سوم با عنوان «وقایع مهم روزهای ابتدایی جنگ داخلی لبنان» را مرور کردیم. فصل سوم با ماجرای فاجعه «شنبه سیاه» به پایان رسید؛ زیرا در این روز خانواده سیدحسن نصرالله به این نتیجه رسیدند که امکان باقی ماندن در بیروت وجود ندارد و باید به جنوب بازگردند.
اهمیت ویژه شنبه سیاه در این است که در این ماجرا اولاً عابران غیرنظامی و شهروندان بیگناه بیشتر از شبهنظامیان تلفات داده؛ ثانیاً ارتش لبنان نهتنها نسبت به وظائف خود کوتاهی میکرد، بلکه عملاً راه را برای اشغال پایتخت توسط صهیونیستها باز کرد! در شرایطی که ارتش لبنان نسبت به حفظ جان شهروندان غیرنظامی احساس مسئولیت نکند، طبیعی است که جوانان مسلمان به سمت تشکیل واحدهای نظامی اختصاصی بروند تا از خود محافظت کنند. از طرف دیگر هم طبیعی است که در سایه اشغال مناطق توسط شبهنظامیان، مسئله «مهاجرت» به صورت جدیتر برای شهروندان مطرح شود. هر دو نکته فوق را میتوان در حیات شهید سیدحسن نصرالله ملاحظه کرد. دقیقاً همین جاست که شهید نصرالله نیز مهاجرت (معکوس) خانوادگی را تجربه میکند.
انتهای پیام/